علی سان من

پارک شادی

جمعه کیان اومد خونمون بعد از اینکه کلی با هم بازی کردن بردمشون پارک شادی.     ساعت نه برگشتنی براشون بستنی خریدم و اومدیم خونه ما. اینجا کیان صورت علی رو به زور برگردوند طرف دوربین و ازش میخواست بخنده. یه خنده زورکی به خاطر دوربین. وقتی کیان داشت میرفت خونه خودشون چنان جیغ و دادی راه انداختیم که نگو. طفلک کیان رفته بود تو دستشویی. منهم هر چی میگم کیان رفته جیش کنه الان میاد گوش نمیداد. وروجک می دونست دارم گولش می زنم. خلاصه بعد از کلی گریه آوردمش خونه و کیان از حبس تو دستشویی دراومد و رفت خونشون. تمام وسایل خونه رو قایم می کنه. دنبال کیف دوربینم می گردم پیداش نمی کنم. ریموت تلویزیون گم میشه. همه جا رو...
26 آبان 1392

وروجک بازی علی

از هفته پیش تا الان هر چی تلاش کردم از علی عکس بگیرم موفق نشدم  این هم دلیل و مدرک دیشب کلی بهش خندیدم ساعت یک ونیم بود همهش می گفت سی دی بزار و اصلا خوابش نمیومد دیگه واقعا خسته شده بودم. آخرش باهاش قهر کردم و بالشمو ورداشتم رفتم چند متر اونطرف تر دیدم شاسخینشو برداشته و یواش یواش اومد طرف من و گذاشت کنار بالش منو دراز کشید. دوباره جامو عوض کردم دیدم دوباره شیشه شیر تو یه دست و شاسخین به یه دست دیگه دوباره اومد. اونقدر خندیدم که خوابم پرید. هر وقت هم پشتم بهش باشه و بخوام بخوابم سرشو میزاره رو بالشم و خودشو می چسبونه به من اگه بر نگردم طرفش اینبار به زور با دستش منو میکشه طرفش یعنی برگرد منو بغل...
26 آبان 1392

تولد علی کوچولو

چهار شنبه شب مورخ ۲۵/۳/۹۰ برای علی یه جشن کوچولو گرفتیم و چند نفر از دوستان و فامیل رو دعوت کردیم  کارت دعوتشو با کمک دوستم درست کردیم. در ورودی عکس خونه ژله ها      سالاد اولویه کاسه یخی نوشابه ها دستمال کاغذی کیک   اینم عکسهای پسرم ...
26 آبان 1392

پرستار علی

بعد از کلی پرس و جو و دنبال پرستار گشتن یکی رو حاج خانم برامون پیدا کرد. خیلی تعریفشو می کرد. روز سه شنبه باهاش قرار گذاشتم بیاد ببینمش یه خانوم میان ساله خیلی خانوم بود.   قرار شده از روز یکشنبه بیاد خونمون. اگه با علی خوب برخورد کنه، اگه علی ازش خوشش بیاد و پیشش احساس راحتی بکنه منهم راحت میشم. این طوری خیلی بهتره. فقط از همین الان احساس کردم مامان و بابام زیاد راضی نیستن. چون دلشون برای علی تنگ میشه. عادت کردن بهش. انصافا علی هم خیلی پسر خوبیه و اذیتشون نمی کنه. ببینیم خدا چی میخواد.   اگه پارسال این کارو میکردم الان شاید علی خیلی خوب حرف میزد. مثل بچه های هم سن خودش. الان فقط تو خواب حرف میزنه. مانی کیان بده بگو ب...
26 آبان 1392

یه کم دلم گرفته

امروز یه کم دلم گرفته   پنجشنبه ظهر که رفتم خونه دیدم علی خوابه. منهم دراز کشیدم پیشش چون خیلی خسته بودم همون جا خوابم برد. نیم ساعت بعد علی بیدار شد و منهم بیدار کرد. وقتی دید چشمهامو باز کردم خندید. وقتی خندید دیدم لب پایینیش چنان ورم کرده و کبود شده که خدا می دونه. هی از باباش می پرسم اونهم می گه چیزی نشده. آخرش چون زیاد اصرار کردم فهمیدم که عمه الهام وقتی من نبودم تشریف آورده خونه مون. گفته من بچه تو نگه می دارم تو برو بانک ضامن من شو که وام بگیرم. با علی بازی میکرده که یه دفعه علی میفته کنار تخت. حالا خوبه افتاده روی روتختی به اون کلفتی و گرنه معلوم نبود چه بلایی سر بچه م میومد. عصر یه کم ورم لبش خوابید دیدم که جای سه تا دن...
26 آبان 1392

بزرگ مرد کوچک

دیروز علی رو بردم دکتر.   قدش ۹۲ بود و وزنش ۱۴ کیلو ماشاء اله پسرم مردی شده برای خودش دکترش گفت می تونی روی مسواکش خمیردندون خوراکی بزنی ولی خمیر رو فشار بده روی مسواک طوری که روی مسواک چیزی نمونه بعد بده دستش هفته ای دو بار می تونی از خمیردندون استفاده کنی من براش خمیر دندون با طعم موز گرفتم که دوست داره. دارم برای خرداد ماه تدارک یه جشن کوچولو براش می بینم. وسایل مک کویینی سفارش دادم ببینم کی به دستم میرسه. کلاه، لیوان، بشقاب، نی، برچسب روی نوشابه، سفره و پرچم مک کویینی از دوستم هم خواستم کمکم کنه یه کارت دعوت مک کویینی درست کنم با عکس علی خدا کمکمون کنه بتونیم یه جشن خوب برای علی بگیریم. انشاء اله ...
26 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد