علی سان من

علی سان و نقاشی های مناسبتی

نقاشیهای علی سان جوجه     علی اینجا چی کشیدی: مامان بابای علیه سوار اسبش شده داره میره جنگ دشمنا خیلی زیادن خیلی هم آدمهای بدی هستن(صورتشون رو سیاه کرده) و چادر های بابای علی هم اونجاست.   جدیدا نقاشیهای خیلی جالبی میکشه و میاره مامان ببینه و بهش جایزه بده. به خاطر این عکسها و اینکه وقتی مامان نماز می خونه با صدای بلند براش اذان میگه چند تا جایزه از مامان گرفت. چند تا کتاب و طبق معمول ماشین   اینجا هم داره به مامان درس میده معلم شده و ادای خانمشونو درمیاره به قول خودش الف و همزر (همزه)   ...
15 آبان 1393

باز آمد بوی ماه مدرسه

علی سانم امسال رفت پیش دبستانی. مبارکت باشه پسرم ماشاء اله دیگه برای خودت مردی شدی عزیز مادر. اینم اول مهر به روایت تصویر   اینم جایزه های مدرسه ش این تراکتور رو از کجا پیدا کرد خدا می دونه. مامان به خدا خوشگله. خوب پسرم تو تراکتور یه دونه بزرگ سبز یه دونه کوچولوشو داری. آخه اینم خیلی خوشگله. مگه خونه مون مزرعه است؟ خوب دوست دارم مزرعه بشه. دوست دارم خونه مون یه کوه آتشفشان اسباب بازی داشته باشم. مثل مغازه اسباب بازی. مامان یه ماشین پلیسم بردارم ماشین پلیسم صندوق عقبش خراب شده. دیروز رفتیم براش کفش و شلوار که خیلی براش تنگ شده بودن و سوئی شرت برای پائیز بگیریم. مامان ای...
9 مهر 1393

مادرانه

کودکم کودک بمان ،دنیا بزرگت میکند بره باشی یا نباشی ، گرگ ، گرگت میکند کودکم کودک بمان ، دنیا مداد رنگی است بهترین نقاش باشی ، باز رنگت میکند کودکم کودک بمان ، دنیا دلت را میزند سخت بی رحم است ، میدانم که سنگت میکند   کودکم کودک بمان ...
21 تير 1393

مامان که شدم. تهمینه میلانی

مامان که شدم: به پسرم خیلی محبت می کنم ، اونقدری که بزرگ شد با عشقش مثل یه پرنسس رفتار کنه تا جفتش بفهمه که پسرم تو دستای یه ملکه بزرگ شده!! روزا دستاشو میگیرم و چنان با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقانه رو با تموم وجودش یاد بگیره!! بهش یاد میدم که همه ی آدمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهان کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه! بهش یاد میدم که خانمها آقابالاسر و سایه ی سر نمیخوان، عشق، دوست و همراه صمیمی می خوان! بهش یاد میدم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه، چون  دیگه نمی تونه ترمیمش کنه!! بهش یاد میدم اونقدر عاشقونه به عشقش نگاه کنه انگار قحطی آدمه!! براش کادوهای کوچک با معنی می خرم تا کادو دادن به آدم هایی که دو...
31 خرداد 1393

تولد

روز 28 خرداد تولد تبسم خاله بود.  منم چون علی سان تولد خیلی خیلی دوست داره وسط هفته یه تولد سه نفره براش گرفتم. کللللللللللللیییییییییییییییییییی ذوق کرد بچه م .   اینم عکسهای تولد تبسم خاله که البته با دو روز تاخیر روز جمعه تو باغ پری خاله اینا برگزار شد. دختر خاله پسر خاله و علی سان که طبق معمول شیرجه زدن رو گوشی من. عکس بچه ها که آخر شبه و خیلی خسته ن مخصوصاً جوجه من. رقص چاقوی تبسم جیگر. اینجا هم داره کیک می بره وروجک. (البته یه پز هم بدم که لباسشو من از تبریز به عنوان کادو براش خریده بودم که وقتی دیدم مامانش تو تولدش پوشونده کلی کیف کردم) چقدر هم بهش میومد....
31 خرداد 1393

بدون عنوان

هفته پیش علی سان اومده بود اداره. یعنی چون ساعت یک از روانشناس کودک وقت گرفته بودم براش آوردم اینجا که با هم زودی بریم مطب. یه دونه ماشین تاکسی زرد آورده بود او داشت باهاش بازی میکرد. آقای پستچی محترم که یه جوان بسیار با شخصیت و آقاست اومد و نامه ها رو آورد. منم اصلا حواسم نبود. داشت با علی صحبت می کرد. - علی سان ماشینتو میدی به من - نه یکی دیگه براتون می خرم - چقدر هم خوشگله زرد هم هست. حالا این وسط من پریدم وسط چی گفتم «علییییییییییی ماشینتو با ماشین عموم عوض کن. ماشین عموم از ماشین پت پستچیه ها»  آقای پستچی خندید گفت دست ما درد نکنه   دیگه از خجالت نمی دونستم چیکار کنم. ظهر رفتیم پیش خانم ک...
19 خرداد 1393

سفر به تبریز

هفته گذشته دوروز دوره آموزشی داشتیم تو تبریز. منم که می دونم نه علی می تونه جدا از من بخوابه نه خودم می تونستم تنها بخوابم. یه سفر زورکی به تبریز داشتیم. عصر ساعت 6 راه افتادیم و ساعت نه رسیدیم به تبریز. محل اسکانمون تو ایستگاه سعید آباد بود بسیار با صفا و زیبا. جایی که برای اسکانمون در نظر گرفته بودن یه خونه سه خواب بود. تو هر خوابش سه چهار تا تخت. علی چه کیفی می کرد. اینم کادوهایی که برای خودش خریده. مامان من از ماشین دایی تاکسیشو ندارم. خلاصه دو تا تاکسی پرشیا گرفته دو تا هم پیکان (حتما هر چی خرید باید با داداشش بخره که تنها نمونن). اینم من روز مرد برای مرد کوچیکم گرفتم. پاک کن و مد...
4 خرداد 1393

مامان نگران و مستاصل

دیروز صبح شاد و شنگول بردمش مهد. با خودش اسباب بازی هم برده بود. آخرهای وقت اداری همه ش ساعتو نگاه می کردم و همه ش با خودم می گفتم ببین من چقدر دلم تنگ شده برای پسرم. حالا برم دنبالش حتما کاری می کنه که ناراحت بشم. خلاصه راه افتادم با عجله رفتم دنبالش. از لای در دیدم که علی خوابه و پتو رو کشیده روش صورتش یعنی تازه داشت می خوابید. مدیر بغلش کرد علی رو داد بغل من تو بغل من چشمهاشو باز کرد و دوباره بست تا کناز ماشین برسیم شروع کرد گریه. که من نمیام میخوام برگردم مهد. آخه چرا یعنی منو دوست نداری. میخوای بگردی مهد. آره دلم میخواد برم مهد زود باش الان تعطیل میشه. ده دقیقه اونجا موندیم من گریه علی گریه. آخرش گفت نمی خوام با تو بیا...
29 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد