بدون عنوان
یه بار یه مطلبی تو وایبر برام فرستاده بودن در مورد پدر
اینکه وقتی دستش روی شونه ت باشه حس می کنی قوی ترین انسان روی زمینی.
دیروز داشتم از پله ها میومدم پایین
بابا رو دیدم
همچنان به خونه حساس. داشت کابل های اضافی رو تو داکت جا میکرد. دورشو مرتب گچ میگرفت.
واستادم پایین پله ها
اونقدر حواسش به کارش بود که نه صدای کفشامو شنید.
نه متوجه حضورم شد. و نه حتی وقتی داشتم ازش عکس میگرفتم متوجه شد.
وقتی رفتم نزدیکتر و سلام دادم تازه متوجه شد من اونجام.
خداجون
ممنون که حواست به فرشته هایی که بهمون دادی هست.
کمکمون کن از سر نادانی، بی حوصلگی، خستگی کوچکترین بی احترامی بهشون نکنیم.
خودت مواظب این فرشته های زمینی باش.
خدایا شکرت.
و اما گل پسرمون
رفته بودم برای تمدید گواهینامه. وقتی برگشتم برای علی سان که عاشق این کارها و پلیس و ماشینه توضیح دادم. اینم نتیجه ش.
داره از من امتحان میگیره
کلاس درس.
مامان این چیه؟ نمی دونم.
رادیو.
رادیو با صدای بلند ممنوعه
ولی با صدای کمتر خوبه (تیک زده جیگر) (اون خطها هم امواج صداست)