بدون عنوان
من هنوز با علی سان در مورد مدره رفتن مشکل دارم.
مخصوصا روزهایی که املا داره یا قرآن.
هفته پیش دوشنبه املا داشت شب هم تمرین نکرد. صبح نمی تونست بره مدرسه نشسته بود تو ماشین و طبق معمول بغض کرده بود.
آقا شیره خونه جلوی مدرسه یه موش کوچولوی نازه که دل مامانشو کباب می کنه.
منم چون ساعت اول مهارتهای زندگی داشتن چیزی نگفتم. دفتر املاشو درآورد گذاشت روپاهاش و به زور هر چی می گفتم می نوشت(دفتر رو نمی تونست روی پاهاش درست نگه داره) یک صفحه املا گفتم نوشته باز میگفت مامان نگرانم بازم بگو. خلاصه بعد از 45 دقیقه که کمی استرسش کم شد رفتیم تو مدرسه. آقا معلمشون تو دفتر نشسته بود اونو دیده زده زیر گریه. آقا من هیچی یاد نمیگیرم.
آقاشون گفت چرا تو خیلی زرنگی خوب بلدی
- نه آقا هر چی می خونم بازم بلد نیستم.
-پسرم اینجا مدرسه س. تو هم اومدی درس یاد بگیری. منم کوچیک بودم هیچی بلد نبودم. الانم اومدم هر چی بلدم به شما یاد بدم نگران نباش.
خلاصه بعد شروع کرده مامانننننننننننننن اشکهامو پاک کننننننننننن.
بعد یادش افتاده منو صبح خیلی اذیت کرده.
مامانننننننننننننن منو بوس می کنیییییییییی. مامان منو می بخشییییییییییییییییی.
به زور رفته تو کلاس.
حالا ظهر میرسم خونه میگم علی سان مدرسه چطور بود.
خوبببببببببببببب. عالی (ای کوفت) فقط بلده منو نگران کنه
آموزش قرآن به مامان
اینم یه مدل املا که دو نفره و مشورتی می نویسن. یک خط شماره 11 علی سان یک خط شماره 22 مانی دوستش
آقا معلموشون که تو جلسه داره به ما توضیح میده چطوری حروف رو به بچه ها آموزشی میده.
والله من الان هر چی فکر می کنم یادم نمیاد این دو خطی که تو تابلو نوشته چطوری یاد گرفت. دلم برای بچه ها سوخت.
آهان یه دونه هم برنامه براش درست کردم. چون اوایل سال اسم کتابها رو نمی تونست بخونه از روی عکسشون برنامه فرداشو جمع می کرد.