پرستار علی
بعد از کلی پرس و جو و دنبال پرستار گشتن یکی رو حاج خانم برامون پیدا کرد. خیلی تعریفشو می کرد. روز سه شنبه باهاش قرار گذاشتم بیاد ببینمش یه خانوم میان ساله خیلی خانوم بود.
قرار شده از روز یکشنبه بیاد خونمون.
اگه با علی خوب برخورد کنه، اگه علی ازش خوشش بیاد و پیشش احساس راحتی بکنه منهم راحت میشم. این طوری خیلی بهتره. فقط از همین الان احساس کردم مامان و بابام زیاد راضی نیستن. چون دلشون برای علی تنگ میشه. عادت کردن بهش. انصافا علی هم خیلی پسر خوبیه و اذیتشون نمی کنه. ببینیم خدا چی میخواد.
اگه پارسال این کارو میکردم الان شاید علی خیلی خوب حرف میزد. مثل بچه های هم سن خودش. الان فقط تو خواب حرف میزنه. مانی کیان بده بگو بگیر ماما بابا شیر و..
معلومه لج کرده. از بس عمه و دختر عمه ش باهاش بازی من بگم تو بگو کردن و از بس مامان بزرگش بهش گفت بگو بابا شیر بدم لج کرده و تو بیداری حرف نمیزنه.
خدا کنه زود زود بهش عادت کنه.
انشاء اله