عکسهای شمال
هفته پیش چهارشنبه رفتیم شمال خونه دایی
مانی هم همراه ما اومد. خیلی خوش گذشت. اینجا حیاط خونه دایی بود با دو تا گل خیلی خوشگل که من عاشقشون شدم
اینم علی کوچولو در حال خاک بازی. بچه م برگشتنی چقدر گریه کرد.
اینم عکس مانی پسرخاله. کیان پسردایی و علی جان من
سه تا وروجک دوست داشتنی تو خونه دایی
اینجا علی می گفت من گل(لباسم قرمزه) مانی آبی. هیان (کیان) خیارررررررری(لباسش سبزه)
علی جان آتش نشان
تو کوچه دایی ایستگاه آتش نشانی بود و هر وقت از اونجا رد میشدیم علی کنار ماشینها می ایستاد و کلی دید میزد
پارک
بچه م همه چی رو هننننننننن می بینه چه طوری دستاشو عین فرمون گرفته
روز پنجشنبه دهم تولد من بود
وقتی خوابیده بودم دیدم دو تا وروجک دارن پچ پچ می کنن
که برای من کادو بخرن. به مامانم می گفتن مامان بزرگ براش کیک تولد بگیرم.
آخر سر این شد کادوی تولد من. میگن تقدیم به بهترین عمه و بهترین خاله دنیا