علی آقای با احساس
دیروز علی کوچولو مشغول سی دی نگاه کردن بود
سی دی شهر قطارها
موضوع داستان اینطوری بود یه زرافه نزدیک زایمانش بودو قطاری که کشیک شب بود تا هر وقت دید زرافه نیاز به کمک داره بره براش دکتر بیاره
زرافه بچه دار شد و نی نی کوچولوش دنیا اومد
به علی گفتم ببین مامان زرافه و نی نی ش
اونهم با خنده سرش رو تکون داد که یعنی فهمیدم. و با دستش من و خودشو نشون داد یعنی مثل من و تو که مامان و نی نی هستیم
اونقدر خوشحال شدم و ذوق کردم که خدا می دونه
چقدر بوسش کردم . اونقدر که کلافه شد
نمی دونم روزی که با اون صدای قشنگش منو مامان صدا کنه چه حالی میشم
خداجون به خاطر این همه لطفی که به من داری ازت ممنونم
خدایا شکرت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی