علی سان من

بوی مادر

1393/2/28 13:34
نویسنده : لیلا
443 بازدید
اشتراک گذاری

فکر می کنم سی دی پاتولوسیتو رو دو سالی میشه برای علی سان گرفتیم. خیلی هم دوستش داره و بارها دیدتش.

ولی چیزی که برام جالب بود حرفی بود که دیشب علی بهم زد.

مامان بیا پیش من. همین که دراز کشیدم میگه برام سی دی بزار. گفتم قرار شده شبا موقع خواب دیگه سی دی نگاه نکنی. گفت پس پاشو برو. نمی خوام اینجا بخوابی.

منم رفتم روی مبل دراز کشیدم. یه کم رفت سراغ باباش. با هم کمی بازی کردن و سی دی نگاه کردن. دوباره به باباش گفت برام سی دی بزار اونم دعواش کرد. یه بالش برداشت و رفت دراز کشید. بعد میگه مامایی بیا پیش من. گفتم خودت گفتی پیش من نخواب. میگه نه مامان بیا پیشم. همین که دراز کشیدم بغلم کرد و گفت آخ چوننننننن بوی مادررررر میاد.ماچ (حرفی که تو سی دی پاتوروسیتو شنیده)

مادر  مادر

این عکس مامان پاتوروسیتوئه نمی دونم شاید حیلی شبیه منه نمی دونم. به هر حال فعلا تو خونه سوژه شده.

وروجک یه کارهایی می کنه.

مامان برام ماکارونی چیپ چیپی(پیچ پیچی) بپز.

بعد سرک میکشه آشپزخونه مامان کمکت کنم؟؟؟؟؟؟ آهان توش تمساح هم بزار حتما. تمساحش هم نارنجی باشه زرد نمیخواما تعجب یعنی چی علی تمساح چیه. بعد از کلی تحقیق و تفحص فهمیدیم آقا منظورش ته دیگه.

مامان این ماشین مشکیه اسمش چیه؟

ماتیز مامان

مامان از فردا از این ماشین تیزا بخریم.

نه نخریم تیزه دستمونو می بره

مامان اسم ماشین ماتیزه

نه نمی خواد ولش کن.

مامان این ماشینو برام می خری

علی سانم از این ماشین تو خونه داری سپرشو شکوندی گذاشتم تو کارتون تو انباره.

مامان خواهش می کنم جون مادرت بخر دیگه اولان نشو.

 

یه مدتی هم هست که صبحها گریه می کنه و میگه من مهد نمیرم.

شایدم تعطیلات هفته پیش باعث شده. مخصوصا چهارشنبه رو هم مرخصی گرفتم. چهار روز موندیم خونه.

از شنبه ادا درمیاره.

یکشنبه بهش گفتم علی جان گریه نکن. منم بهت قول میدم سعیمو بکنم اولین روزی که رفتی مدرسه من خونه باشم. دیگه اداره نرم. البته برای صبح بیدار شدنت فرقی نمی کنه ولی ظهر می تونم خونه باشم. بیام دنبالت. با هم ناهار بخوریم. تابستون هم همینطور. شب میگم علی پاشو زود بخوابیم. میگه مگه قول ندادی دیگه اداره نری. گفت بابا پسر گلم من قول دادم وقتی مدرسه میری بمونم خونه.

امروز صبح میگه من میرم مدرسه........گریه

دیگه نمی دونم به وروجک چی بگم.

خداکمکم کنه بتونم به قولم عمل کنم.

انشاء الههههههههههه

 

آهان اینم کارهای یه عکاس کوچولو

بالاخره به دوربین و عکاسی علاقمند شد.

عکاسی

 

ماشین لباسشویی در حال کارکردن

ماشین

بابایی یه دونه جورچین آهنربایی برای علی خرید.

با هم کلی تصاویر مختلف درست کردیم

بعد از درست کردن این نمونه می گفت مامانی اینجا خونه الله جونه. اینجا نماز می خونن(فدات بشم پسرم که با این حرفهات دل مامانو شاد می کنی).

خونه

ماشین

ماشین

خانواده

خانواده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

wDH_w2CvwrZIzfACbMnUr6Swh6_Q-n5GcU1E5jcMHypUrbTXMAU2TMwv4B-GzKFZ
2 بهمن 92 10:38
اي جان قربون عكاس كوچولو بشم ما هم يكي اش داريم اينقدررررررررررررررر بلا شده جرات ندارم دوربين دست بگيرم
lOaMmSwA5XLVDP1TeqBZdExF9bargGY1RoYp_4quRGU.
5 بهمن 92 13:14
ماشالله هزارماشالله به این گل پسر مادر دوست
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد