بیماری علی کوچولو
هفته پیش روز جمعه علی رو بردم حیاط و یه کم آب بازی کردیم. وقتی اومدیم خونه بابا برای خودش کوگو سیب زمینی درست کرده بود منهم یه دونه دادم علی همون طوری که لخت روی تختش دراز کشیده بود و تلویزیون نگاه می کرد خورد. بعدش شیر خواست و خوابید.
غروب که بیدار شد یه دفعه دیدم ناله می کنه و بدو بدو اومد بغل من و بالا آورد. از بینی و دهنش شیر میریخت بیرون. اونقدر هم ترسیده بود. خلاصه ورش داشتیم بردیم دکتر. یه دونه آمپول متوکلوپرامدی بهش زدن و دکتر بهم گفت دو ساعت چیزی نباید بخوره. من از ترسم تا چهار صبح چیزی بهش ندادم. بعدش یه کم عرق نعناع ریختم تو شیشه دادم خورد. و خوابید. ساعت شیش هم دوباره شیر خواست و من یه کم بهش شیردادم. صبح که بیدار شد دوباره بالا آورد. بعد از ظهر بابا رفت جلوی در مطلب دکتر بابایی ایستاد تا ساعت ۴ مطب رو باز کرده بودن و منهم علی رو چهار و بیشت دقیقه بردمش. دکتر چند تا شربت بهش داد. او آر اس . آمپول ب۶ و بهم گفت اگه باز هم بالا آورد آمپولش رو بزن و تا دو سه روز اصلا بهش شیر نده. اومدیم خونه و علی هم حالش خوب بود فقط چون نمی تونست شیر بخوره خیلی خیلی کلافه بود. شب هم که تو کوچه جشن ولادت امام زمان(عج) بود و همسایه ها داشتن شیرین و شربت پخش می کردن. علی رو بردم بیرون تا اونا رو ببینه و دیگه نگه شیر میخوام. شربت رو دید و خواست یکی گرفتم و بهش گفتم انگشتتو بکن توش و بزار دهنت. چنان تند تند انگشت میکرد تو شربت که دلم براش سوخت. وقتی اومدیم خونه اونقدر بهم گفت شیر شیر و گریه کرد که منهم به گریه افتادم. همه ش بهش عرق نعناع و او آر اس می دادم.
صبح روز نیمه شعبان که از خواب بیدار شدیم. بعد از ۱۸ ساعت که حالش خوب شده بود دوباره بالا آورد. بردمش فارابی و آمپول ب ۶ رو زدم. عصر یه پیمانه شیر براش درست کردم وقتی از دور شیشه شیرشو دید و قوطی شیر خشکو اونقدر گریه کرد و منو کتک زد و بهم به زبون خودش فحش داد که نگو. همه ش می گفت بلوم بلوم بلوم.
خلاصه اینکه از فرداش یه کم حالش خوب شد ولی کلافه بود منهم بعد از یه روز مرخصی روز دوشنبه رفتم اداره و چون میدونستم علی کلافه است به خانم سپهری سپردم که هر وقت بیدار شد زنگ بزن بیام. اونهم ۱۱ زنگ زد و رفتم خونه. خدا رو شکر که حالش خوب شد. فقط موکل های خونه رو کثیف کرده که خدا بخواد روز تعطیلی بریزم بشورم. امیدوارم دیگه هیچوقت مریض نشه.
انشاء اله.