علی سان من

دلتنگی

1392/8/26 13:21
نویسنده : لیلا
121 بازدید
اشتراک گذاری

امروز پنجمین روزی که علی میره مهد

 

روز سوم اردیبهشت خودم برای اولین بار بردمش. یه کیک خریدم وسایل تولد گرفتم و بردم اونجا براش یه جشن کوچولو گرفتن. دوستای همکلاسیش براش رقصیدن. یاسمین براش رقصید و خلاصه روز اولی خوب بود.

از روز بعدش پرستارش ساعت ۱۲ میبرد مهد و همونجا می نشست تا من برم دنبالش.

دوبار بی تابی کرده بود و زنگ زدم مامان رفت دنبالش.

امروز اولین روزی که رفته مهد و قراره تنها بمونه. به پرستارش گفتم وقتی دیدی داخل مهد شد و داره با بچه ها بازی می کنه تو هم برو.

نمی دونم الان چیکار داره می کنه.

دلم براش تنگ شده. نمی تونم تو اداره بشینم. ساعت هم که اصلا تکون نمی خوره.

خدا کنه زود عادت کنه. و زیاد اذیت نشه.

علی سانم

دلم برات تنگ شده داداش

اولین روزی که اومدم تو مهد دنبالت

وقتی مدیر صدات کرد و گفت علی سان بیاد مامانش اومده دنبالش

وقتی دیدم کوله پشتی تو انداختن پشتت و مثل بچه های مهد شدی. تازه احساس کردم ماشاء اله چقدر بزرگ شدی. پسر نازم دلم برات تنگ شده. تو اتاق نشستم و دارم برات از دلتنگی م می نویسم

اصلا حواسم به کارهای اداری م نیست.

زنگ زدم مدیر. گفت نگران نباش. ده دقیقه یه بار میرم بهش سر میزنم. وسایل لگو ریختیم بچه ها دارن بازی می کنن. اونم چند تا گرفته ولی هنوز غاطی بچه ها نشده ولی بی تابی هم نمی کنه. فعلا خوبه . به مربیش هم سپردم بیشتر حواسش به علی سان باش تا عادت کنه.

انشاءاله

خداجون مثل همیشه حواست به علی باشه. ممنونم خداجون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد