عنوان ندارد
علی جونم خوبی مامان.
من چرا اینطوری م. نمی دونم چرا هر وقت میبرم جلوی مهد وقتی گریه می کنی تو اداره نمی تونم آروم بگیرم و همه ش منتظرم رئیس بره منم بیام دنبالت و ببرمت بیرون. وقتی کیفتو ازم میخوای و راحت میری بغل مربی ت که خیلی هم دوستت داره بازم یه دلتنگی دیگه میاد سراغم اینکه چرا علی زود ازم جدا شد و رفت.
عجب مامانی داری.
دیروز بهت میگم علی جان یه قولی به مامان میدی. با سر اشاره می کنی که باشه. می گم علی جان خودت می دونی که من چقدر دوستت دارم. بزرگ شدی قول میدی مامانو تنها نزاری. با سر بهم قول میدی.
پسرکوچولوی نازم امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی و سرقولت بمونی چون می دونی چقدر دوستت دارم.
امروز دوربینو آوردم اداره.
عکسهای تبسم جونمو ریختم روی سی دی تا دوربینو خالی کنیم.
ببین اونم چه دختر ناز و دوست داشتنیه. نمی دونم چرا من این بچه رو اینقدر دوستش دارم. بس که ساکت و خانومه.
تو هم که هر وقت خاله رو می بینی میشینی زمین و میگی تبسمو بزارین بغلم. می دونم که تو هم خیلی دوستش داری. خدا هر دوتونو نگه داره و انشاء اله هر دو تون با ناز مامان باباتون بزرگ بشین.