علی سان در مشهد
دوازدهم این ماه رفته بودیم زیارت امام رضا(ع)
علی جان خیلی پسر خوبی بود و اصلا اذیت نکرد ولی یه کم کلافه شده بود و فکر کنم خیلی دلش برای خونه تنگ شده بود چون همین که اومدیم خونه بدو بدو رفت تو اتاق و همه اسباب بازیهاشو ریخت وسط خونه و چند ساعتی مشغول بود
اونجا هم که بودیم هر بار می رفتیم بیرون جلوی تمام اسباب بازی فروشیها وامیستاد و هن (ماشین) می خواست.
نمی دونم چرا اینقدر به ماشین علاقه داره
لباسش رو انداخته بودم روی تختش و داشتم آماده ش می کردم بریم بیرون . دیدین مارک لباسارو کجا وصل می کنن و چقدر کوچیکه
با صدای بلند هن هن می کرد و لباسشو نشون می داد . آخر سر دیدم روی مارک لباسش عکس ماشین هست یه ماشین کوچولو
وروجک من اون رو هم کشف کرده بود
تو مشهد نشوندمش کنارم و خواستم نماز بخونم اونهم تند تند خم میشد روی مهر و مثلا نماز می خوند
زیارت و نمازت قبول باشه پسرم
علی سان و بابایی