علی سان من

علی سان در بیمارستان

1392/8/26 11:48
نویسنده : لیلا
207 بازدید
اشتراک گذاری

علی کوچولوی مامان تو بیمارستان

روز پنجشنبه هفته قبل (6تیر) علی کوچولو دچار استفراغ شدید شده بود نزدیک ظهر که بابا به من زنگ زد با عجله خودم رو رسوندم  خونه دیدم علی خوابیده ولی وقتی بیدار شد هر چی میخورد بالا میاورد از سوراخ بینی و دهانش آب و شیر و هر چی میخورد بالا میاورد

تب شدیدی هم داشت 

با کمک عمه بردیمش بیمارستان  چون کار من نبود باز عمه خدا خیرش بده وقتی داشتن سرم بهش وصل می کردن عمه بردش داخل منهم که خواهرم نگهم داشته بود به زور برد بیرون ولی بیمارستان رو گذاشته بودم سرم و کولی بازی درآورده بودم چقدر گریه کردم و نگران علی بودم گفتم الان سوراخ سوراخش می کنن

از صدای من یه آقایی از بخش قلب بیرون اومد علی رو برداشت برد داخل اتاق رگ گیری و با یک بار سوزن فرو کردن رگشو پیدا کرده و داده بود بغل عمه ش

از همون موقع گفتن چیزی نباید بخوره حتی آب. آبی که از سرم قطره قطره می چکید و هر چیز خوراکی که می دید نشون میداد و می گفت «هم»  با انگشتای کوچولوش زبونشو که سفید شده بود نشون میداد و هی به من می گفت «هم»

با این حرفهاش کبابم می کرد . چقدر گریه کردم

چقدر یاد مامان علی اصغر کوچولو افتادم که تو اون لحظاتی که برای پسرش هیچی نمی‏تونست پیدا کنه برای خوردن، چی کشیده

 عصر روز بعد مرخصش کردیم آوردیم خونه ولی شب دوباره حالش بد شد ساعت یک و نیم زنگ زدیم عمه و عمو و زن عمو اومدن مامان بزرگش هم که از قبل اومده بود خونه ما

اونقدر به من گفت خدا بگم چیکارت کنه شیرشو عوض کردی و چه بلای سرش آوردی

من هم که از قبل اضطراب داشتم

وقتی می‏دیدم علی کوچولوم با وجود شیافی که بهش زده بودیم لرز شدید داره و داره تو بغل مادرشوهرم می لرزه حالم بد میشد

و با این حرفها لحظه به لحظه بدتر شدم

مخصوصا وقتی عمه ش گفت فردا ثمین کلاس داره باید اونو راهی کنم به مدرسه و احساس کردم نمی خواد بیاد

طوری اضطراب بهم دست داد که داخل آشپزخونه نقش زمین شدم

چنان می‏لرزیدم که نمی تونستم از جام بلند شم

عمه اومد و با عمو و بابا علی رو بردن بیمارستان و آمبولانس منو رسوند یه بیمارستان دیگه

خدا می دونه مرگ رو به چشممام دیدم

فقط نگران علی بودم

بعد از من کی ازش نگهداری میکرد.

بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم خودمو رسوندم بیمارستانی که علی بستری بود

و پیشش خوابیدم

دستها و  پاهای کوچولوش رو سوراخ سوراخ کرده بودن

و اون بیحال و گرسنه و تشنه خوابیده بود

دو روز تو بیمارستان موندیم  و بعد از اینکه علی حالش بهتر شد اومدیم خونه

تو خونه از خواب که بیدار شده بود با چه ذوقی سقف خونه رو نشون می داد و خوشحالی می کرد (که یعنی اومدیم خونه خودمون) و تمام اسباب بازیهاشو ریخته بود وسط خونه

روزهای سختی بود خدا به هیچ بنده ش نشون نده من که از نگرانی هلاک شدم و علی کوچولو از درد و تب و اسهال کلی ضعیف شده بود.

به هر حال الان خدا رو هزار بار شکر که خوب خوب شده

خدا رو شکر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

كيانا
29 بهمن 91 14:08
اميدوارم بچيتان خوب شود
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد