علی سان من

امامزاده

1392/8/26 11:48
نویسنده : لیلا
151 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز با علی کوچولو و بابا رفتیم امامزاده

 

چقدر دلم تنگ شده بود براش، نشست پیشم نماز مغرب و عشا رو خوندم و با هم زیارت کردیم و اومدیم بیرون

از اونجا رفتیم سلمونی و موهاشو کوتاه کردیم

مثل اینکه خاطره بیمارستان حسابی تو ذهنش مونده چون اولش خیلی ترسید و گریه کرد برخلاف دفعات قبل که اصلا گریه نمیکرد.

 

ولی وقتی بهش گفتم عمو داره موهاتو هن می کنه (چون با موزر کوتاه میکرد) دیگه خندید و نشست موهاشو کوتاه کردیم

این روزها که مامان بزرگاش نیستن عمه جون با دخترش میان خونمون

صبح میان با هم صبحانه میخورن

ناهار درست می کنن

بعد ثمین رو میبرن مدرسه و حسابی با عمه هن سواری می کنن و برمیگردن خونه

وقتی من میرسم خونه می بینم علی جانم خوابیده منهم بعد از رفتن عمه میگیرم می خوابم

خلاصه عمه خیلی خوب از علی کوچولومون نگهداری می کنه خدا خیرش بده که میاد خونمون و من مجبور نیستم این روزهایی که هم سرده و هم علی ضعیف شده ببرمش بیرون از خونه

دستش درد کنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانه بهار
29 بهمن 91 14:05
سلام گلم میشه بری اینجا و به دخملی من رای بدی؟ http://shahrekhatere.niniweblog.com/post10.php فقط باید کد 104 (سیده بهار مسعودی علوی ) به اینجا ایمیل کنی gerafist.yang23@yahoo.com مرسی بوس
مامانه بهار
29 بهمن 91 14:05
مواظب علی کوچولو باش به منم سر بزن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد