علی سان من

یادداشت

1392/8/26 11:50
نویسنده : لیلا
128 بازدید
اشتراک گذاری

امروز سوم بهمن ماهه. هفته پیش برای بردن علی به خونه مامان جونش خیلی سختی کشیدم

 

تمام ماشین ها یخ زده بودن و هر چی با آژانس تماس می گرفتم گوشی رو برنمیداشتن. از ساعت هفت و نیم زنگ میزدم آخر سرد یا هشت و نیم یا نه یه ماشین میدادن به من

با عجله علی رو می رسوندم خونه مامان جون و با مینی بوسهای سرویس دانشجویان خودم رو میرسوندم اداره. هر روز با نیم الی یک ساعت تاخیر میومدم.

هوا خیلی سرد شده و همه جا یخ بندونه.حالا چه اضطرابی داشتم که زمین نیفتم و علی رونندازم بماند.

خلاصه هفته سختی بود.

این هفته زنگ زدیم و از مامان جون خواهش کردیم بیاد خونه ما پیش علی و اونهم با آغوش باز پذیرفت.

حالا هر روز صبح آژانس گیرش نمیاد ولی پیاده میاد و خودشو یه جوری میرسونه که من هم به سرویس برسم.

علی کوچولو هم که خیلی شیطون شدن همه ش یا دست منو میگیره و میخواد باهاش بازی کنم و یا میخواد سی دی ماشین براش بزارم و نگاه کنه

چنان محو تماشای سی دی میشه که حتی پلک هم نمیزنه.

موقع تماشای تولویزیون هم یا بغل شاسخین می خوابه

یا روی صندلی کوچولوی پلاستیکیش میشینه

یا روی هاپو

 هاپو

   

موقع نماز خوندن میشینه بغلم. میخوام ظرف بشورم نمیزاره و گریه میکنه. میخوام غذا درست کنم شلوغ می کنه و تمام کابینت ها رومیریزه به هم

حالا من زرنگی کردم و در کابینت ها رو با پارچه به هم بستم فقط یکیشون بازه که اونهم از دست علی کوچولو در امان نیست.

روزگاری داریم خلاصه تماشایی و صد البته شیرین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد