علی سان من

خداجونم ممنونم

1392/8/26 13:33
نویسنده : لیلا
316 بازدید
اشتراک گذاری

یه مدتیه برای ساختن خونه جدید اسباب کشی کردیم خونه مادرم. یه واحدشون خالی بود. یه کم مرتب کردیم و اسباب کشی کردیم. علی چه کیفی می کنه که نزدیک خونه مامان جون و آقاجون و مامان نون شده. هروقت حوصله ش سرمیره بدو بدو میره بالا. یا از باباش میخواد ببردش خونه مامان نون تا با عمو و دخترش بازی کنه.

آقاجون کلی زحمت کشید کم و کسری ها رو برامون فراهم کرد. آنتن تلویزیون رو درست کرد. پنجشنبه برامون بخاری گذاشت. گفت سانی سردش میشه مریض میشه. مامان جون هم کلی برای تمیز کردن اونجا کمکمون کرد. 

هفته اول نمی تونستیم حموم بریم آبگرمکن هر وقت روشن میشد دودش میومد خونه. مجبور میشدیم در و پنجره رو باز کنیم. آقاجون اومد و کشف کرد یه کم از لوله ترک برداشته بود و راه باز کرده بود به لوله هود و از داخل هود میزد تو آشپزخونه. اومد کمی گچ درست کرد و ترک لوله رو گرفت و دیگه مشکل حموم رفتمون حل شد.

وقتی بابا داشت به زور کار میکرد حس کردم خیلی وقته از مامان بابام دور بودم. هر چند هفته ای دو روز میومدیم دیدنشون ولی اون روز صدای پیر شدن بابارو شنیدم.

یاد یه مطلبی افتادم که تو اینترنت خونده بود.

فرشته ها هم می تونن مرد باشن

.......... وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و می بینی چقدر آهسته میره، میفهمی پیر شده! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری.......

مامان و بابای عزیزم خیلی دوستتون دارم. و از اینکه فرصتی فراهم شد بعد از 12 سال برای یه مدت حتی کوتاه بیام پیشتون بمونم خیلی خوشحالم.

مامان

علی سانم خیلی خوشحاله.

دیشب وقتی سریال جومونگ میداد و تلویزیون ما نشون نمیداد پریده جلوی در.

مامان جوننننننننننن .

جانم جیگرم

تلویزیون ما جومونگ نشون نمیده

بدو بیا بالا نگاه کن. بیا با هم ببینیم.

اودَمیم(اومدیم). مامایی منو بِچیپ(بپیچ) لای پتو بریم.

گفتم علی سان بیا تو بابایی رو بیدار کنیم درستش کنه.

دیشب تا تلویزیون درست بشه کلی برای من ادای مربی شونو در آورده و برام قصه تعریف کرده و شعر خونده. چقدر کیف می کردم.

میگه مامانی من برای چی باید برم مهد

میگم باید بری مهد درس بخونی بعد بری مدرسه آقای مهندس بشی. آقای آتش نشان بشی. آقای دکتر بشی. آقای پلیس بشی.

... قاقای نومَسس؟؟؟؟؟؟؟؟ مثل کی. گفتم مثل بابای تبسم مثل بابایی باران مثل بابایی نیلا

... من دوست دارم قاقای نومَسس(مهندس) بشم.

اگه قاقای نومسس بشم می تونم آتاتور(تراکتور) سوار شم

... بله می تونی.

... عمو دوتور(دکتر) هم می تونم بشم.

... بله پسرم می تونی.

چند لحظه بعد دیدم نشسته روی صندلی پلاستیکی ش و بسته شکلات کاکائوئی رو باز کرده تکیه ش داده به میز. خوب من الان قاقای نومسس م اینم کانتِبیویِ(کامپیوتر) منه. خنده

اینم شیرین کاری های بعدیه و مامان دوربین به دستش هم شکار کرده عکسارو.

عمو

آقای

حیف وروجک نزاشت از خودش عکس بگیرم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آوا
23 مهر 92 13:42

اون مطلب در مورد بابا اشکمو در آورد. قدرشونو بدون عزیزم
چقدر ماهن هر 2 و مهربون!!! خوش بحال علی سان


ممنون دوست گلم. خدا مادر شما رو براتون نگه داره و رفتگانتونو بیامرزه.
آوا جانو می بوسم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد