چند تا عکس از علی و کارهاش
یه کتاب براش خریدم. جورچین آهنربایی قطعاتشو درآوردیم و علی می چسبوند تو قسمت های خالی ش. بعد وسط کتابو باز کرده بودو مشغول بود. صدام کرده مامایی. برگشتم دیدم کتابو به شکل خیلی شیرینی چیده کلی ذوق کردم و بوسیدمش هر چی ماشین بود چیده بود تو خیابون هواپیما و هلیکوپتر و بالن و موشک رو هم تو آسمون و قطار رو هم روی ریل کلی مامانش خر کیف شد اینم یه عکس از علی در حال کمک به مامان برای خونه تکونی. یه جفت دستکش یکبار مصرف هم گرفته و هی دستش میکرد و می خواست کمکم کنه. این هم ماشینیه که همکارم برای علی سان کادو آورده بود. وقتی تو لوله اگزوزش روغن می ریختیم موقع روشن کردن ازش دود بیرون میومد. علی هم چش...
نویسنده :
لیلا
13:39