علی سان من

تولد

روز 28 خرداد تولد تبسم خاله بود.  منم چون علی سان تولد خیلی خیلی دوست داره وسط هفته یه تولد سه نفره براش گرفتم. کللللللللللللیییییییییییییییییییی ذوق کرد بچه م .   اینم عکسهای تولد تبسم خاله که البته با دو روز تاخیر روز جمعه تو باغ پری خاله اینا برگزار شد. دختر خاله پسر خاله و علی سان که طبق معمول شیرجه زدن رو گوشی من. عکس بچه ها که آخر شبه و خیلی خسته ن مخصوصاً جوجه من. رقص چاقوی تبسم جیگر. اینجا هم داره کیک می بره وروجک. (البته یه پز هم بدم که لباسشو من از تبریز به عنوان کادو براش خریده بودم که وقتی دیدم مامانش تو تولدش پوشونده کلی کیف کردم) چقدر هم بهش میومد....
31 خرداد 1393

بدون عنوان

هفته پیش علی سان اومده بود اداره. یعنی چون ساعت یک از روانشناس کودک وقت گرفته بودم براش آوردم اینجا که با هم زودی بریم مطب. یه دونه ماشین تاکسی زرد آورده بود او داشت باهاش بازی میکرد. آقای پستچی محترم که یه جوان بسیار با شخصیت و آقاست اومد و نامه ها رو آورد. منم اصلا حواسم نبود. داشت با علی صحبت می کرد. - علی سان ماشینتو میدی به من - نه یکی دیگه براتون می خرم - چقدر هم خوشگله زرد هم هست. حالا این وسط من پریدم وسط چی گفتم «علییییییییییی ماشینتو با ماشین عموم عوض کن. ماشین عموم از ماشین پت پستچیه ها»  آقای پستچی خندید گفت دست ما درد نکنه   دیگه از خجالت نمی دونستم چیکار کنم. ظهر رفتیم پیش خانم ک...
19 خرداد 1393

سفر به تبریز

هفته گذشته دوروز دوره آموزشی داشتیم تو تبریز. منم که می دونم نه علی می تونه جدا از من بخوابه نه خودم می تونستم تنها بخوابم. یه سفر زورکی به تبریز داشتیم. عصر ساعت 6 راه افتادیم و ساعت نه رسیدیم به تبریز. محل اسکانمون تو ایستگاه سعید آباد بود بسیار با صفا و زیبا. جایی که برای اسکانمون در نظر گرفته بودن یه خونه سه خواب بود. تو هر خوابش سه چهار تا تخت. علی چه کیفی می کرد. اینم کادوهایی که برای خودش خریده. مامان من از ماشین دایی تاکسیشو ندارم. خلاصه دو تا تاکسی پرشیا گرفته دو تا هم پیکان (حتما هر چی خرید باید با داداشش بخره که تنها نمونن). اینم من روز مرد برای مرد کوچیکم گرفتم. پاک کن و مد...
4 خرداد 1393

مامان نگران و مستاصل

دیروز صبح شاد و شنگول بردمش مهد. با خودش اسباب بازی هم برده بود. آخرهای وقت اداری همه ش ساعتو نگاه می کردم و همه ش با خودم می گفتم ببین من چقدر دلم تنگ شده برای پسرم. حالا برم دنبالش حتما کاری می کنه که ناراحت بشم. خلاصه راه افتادم با عجله رفتم دنبالش. از لای در دیدم که علی خوابه و پتو رو کشیده روش صورتش یعنی تازه داشت می خوابید. مدیر بغلش کرد علی رو داد بغل من تو بغل من چشمهاشو باز کرد و دوباره بست تا کناز ماشین برسیم شروع کرد گریه. که من نمیام میخوام برگردم مهد. آخه چرا یعنی منو دوست نداری. میخوای بگردی مهد. آره دلم میخواد برم مهد زود باش الان تعطیل میشه. ده دقیقه اونجا موندیم من گریه علی گریه. آخرش گفت نمی خوام با تو بیا...
29 ارديبهشت 1393

مادر شدن خوب است. به ده دلیل

ده مورد از دلایلی که مادر شدن خوب است از زبان یک مادر    1.   او به من هدف داد همیشه به دنبال این بودم تا کسی باشم که دوست دارم. اما هدف واقعی برای طی کردن این مسیر نداشتم. اما اکنون، چه دلیلی بهتر از آن دو چشم زیبایی که مدام حرکات شما را نگاه می کند و کلمات شما را با گوش جان جذب می کند، وجود دارد تا آنچه می خواهم باشم.   2.   می توانم خودم باشم شخصیت درونی من بیشتر دوست دارد یک مادر باشد تا اینکه در مهمانی های دوستانه شرکت کند.   3.   دیده تازه ای به زندگی پیدا کرده ام کودکم باعث می شود تا دنیا را به همان سادگی که هست، ببینیم. بعد از مادر شدن می توان به راحتی دلخوری های...
8 ارديبهشت 1393

بوی مادر

فکر می کنم سی دی پاتولوسیتو رو دو سالی میشه برای علی سان گرفتیم. خیلی هم دوستش داره و بارها دیدتش. ولی چیزی که برام جالب بود حرفی بود که دیشب علی بهم زد. مامان بیا پیش من. همین که دراز کشیدم میگه برام سی دی بزار. گفتم قرار شده شبا موقع خواب دیگه سی دی نگاه نکنی. گفت پس پاشو برو. نمی خوام اینجا بخوابی. منم رفتم روی مبل دراز کشیدم. یه کم رفت سراغ باباش. با هم کمی بازی کردن و سی دی نگاه کردن. دوباره به باباش گفت برام سی دی بزار اونم دعواش کرد. یه بالش برداشت و رفت دراز کشید. بعد میگه مامایی بیا پیش من. گفتم خودت گفتی پیش من نخواب. میگه نه مامان بیا پیشم. همین که دراز کشیدم بغلم کرد و گفت آخ چوننننننن بوی مادررررر میاد. (حرفی که تو سی ...
28 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد