علی سان من

چند تا عکس از عید امسال

  این یه قسمت از سفره هفت سینه. تخم مرغها رو علی جان با آبرنگ رنگ کرده. این همون ماشینیه که علی به خاطرش از شیشه شیرش گذشت. منو بابا هر کدوم یه جفت کفش برای علی پسندیدیم اینم سلیقه خودشهبدو بدو آومده مامانننننننن بیا هنااااااااااااااا   اینم آقا پلیس کوچولوی مامان یا به قول خودش عمو ریکارد (سی دی پله) محو تماشای سی دی عمو ریکارد و پله اینم کادوی علی جانه اینو من براش گرفتم از سر سفره هفت سین بوسیدمش میگم علی جان عیدت مبارک. فوری برگشته می گه پس کادوم کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینم بابایی براش خرید سومین سری ماشینهای راه سازی ...
26 آبان 1392

مراسم از شیر شیر شیر گیرون

دیروز ظهر رفتم دنبال علی کوچولو یه کم دیر کرده بودم دیدم علی خیلی کلافه س. اومدیم خونه بلافاصله خوابش برد. نزدیکای ساعت 5 دیدم داره هذیان میگه. دست زدم دیدم تب داره. خودمم که دو روز بود فقط تصویر داشتم. صدام کلا قطع شده بود. رفتیم دکتر. گفت یه تب ویروسی گرفته. فقط باید استراحت کنه و با استامینوفن تبشو بیاری پایین. همون جا جلوی داروخونه شربتشو دادم. و برای جایزه ش ازم بیل خواست(بیل شن بازی کوچیک) بیل گل. بیل ببعی. بیل خیاری بیل آبی. تو مغازه یه ماشین بزرگ پیدا کرده بود ماشین حمل گاو. فکر کنم اندازه خودش بود به زور می خواست اونو بخریم. منم ازش خواستم یه ماشین دیگه برداره. یه ماشین انتخاب کرده و صدا کرده مامان بیا. رفتم دیدم عین همون م...
26 آبان 1392

چند تا عکس از علی و کارهاش

یه کتاب براش خریدم. جورچین آهنربایی قطعاتشو درآوردیم و علی می چسبوند تو قسمت های خالی ش. بعد وسط کتابو باز کرده بودو مشغول بود. صدام کرده مامایی. برگشتم دیدم کتابو به شکل خیلی شیرینی چیده کلی ذوق کردم و بوسیدمش هر چی ماشین بود چیده بود تو خیابون هواپیما و هلیکوپتر و بالن و موشک رو هم تو آسمون و قطار رو هم روی ریل کلی مامانش خر کیف شد   اینم یه عکس از علی در حال کمک به مامان برای خونه تکونی. یه جفت دستکش یکبار مصرف هم گرفته و هی دستش میکرد و می خواست کمکم کنه. این هم ماشینیه که همکارم برای علی سان کادو آورده بود. وقتی تو لوله اگزوزش روغن می ریختیم موقع روشن کردن ازش دود بیرون میومد. علی هم چش...
26 آبان 1392

جشن نوروز تو مهد

روز شنبه 19 اسفند تو مهد جشن نوروز برگزار کرده بودن براشون عمو نوروز و ننه سرما درست کردن. اجرای تئاتر و موسیقی و فشفشه بازی و.. خلاصه علی خیلی خوشش اومده بود. ظهر رفتیم خونه علی خوابیددددددددد تا ساعت 5/11 هر چی بیدارش می کردم با ابروش اشاره می کرد که خوابم میاد. بیدار که شد یه کم شامش دادم و دوباره ساعت 1 با هم خوابیدیم بچه م خیلی خسته شده بود و کلی هم بهش خوش گذشته بود. اینم براش جایزه دادن. ...
26 آبان 1392

علی سان در اداره مامان

دیروز علی سانم اومده بود اداره. سرما خورده بود و باید ساعت 5/10 بهش آنتی بیوتیک میدادم. مجبور شدم بیارمش اینجا. وسط روز که هوا بهتر شد و من هم کارهام سبک شد با هم رفتیم محوطه. عاشق اون قسمتیه که ماشین آلات کشاورزی به درد نخور و از رده خارج شده رو گذاشتن. اینجا کلی خواهش کردم بزاره یه دونه عکس بگیرم. همه ش می گفت عکس نههههه  عاشق این تراکتور کوچولوئه.  اینجا هم تو سالن هر کاری کردم نزاشت ازش عکس بگیرم. اینم گلی که از گلخونه اداره آوردن تو اتاق مامان ...
26 آبان 1392

عکسهای شمال

هفته پیش چهارشنبه رفتیم شمال خونه دایی مانی هم همراه ما اومد. خیلی خوش گذشت. اینجا حیاط خونه دایی بود با دو تا گل خیلی خوشگل که من عاشقشون شدم  اینم علی کوچولو در حال خاک بازی. بچه م برگشتنی چقدر گریه کرد.  اینم عکس مانی پسرخاله. کیان پسردایی و علی جان من سه تا وروجک دوست داشتنی تو خونه دایی اینجا علی می گفت من گل(لباسم قرمزه) مانی آبی. هیان (کیان) خیارررررررری(لباسش سبزه)   علی جان آتش نشان تو کوچه دایی ایستگاه آتش نشانی بود و هر وقت از اونجا رد میشدیم علی کنار ماشینها می ایستاد و کلی دید میزد   پارک بچه م همه چی رو هننننننننن می بی...
26 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد