دخترک سن و سالی ندارد، به زحمت به 6 سال اگر برسد، هنوز با عروسکهایش بازی نه که زندگی می کند....میهمان هم سن و سال خود اوست، مادر دست از اصرار بر نمی دارد که عروسکت را به دوستت بده....مواظبش است. با هزار شک و تردید و تسلیم عروسکش را، بخشی از وجودش را به دیگری می دهد، درونش آشوب است اما، مادر را مقصر می داند دخترک داستان...بی قرار است و بی جهت تب می کند، دلگرمی های مدام مادر هم توفیری ندارد در جهت آساییدنش... میان دخترکان دیروز و مادران امروز سرزمینم پیوندی ناگسستنی برقرار است اما....مادر امروز همان دخترک دیروز است که عروسکش اینبار موجودی است از خون و گوشتش....مادر دیروز امروز نامش عوض شده، تبدیل به شرایط روزگار، جبر زمانه و چیزی از ا...