علی سان من

عکسهای تولد علی سانم تو مهد

دوستاش می گفتن. آقا پلیسهههههههه سوت بزن اینجا دوستاش حلقه ش کردن و داره با دختر خاله ش میرقصه. به زور جلوی اشکامو گرفتم. تا حالا رقص بچه مو ندیده بودم چقدر مردونه میرقصید. ماشاء الهههههههههههه عکس یادگاری با دختر خاله ش یاسی جون (قربون حجب و حیات برم عزیزم) اینم یه عکس با ارشیا اینجا داره برای دوستاشکتاب رنگ آمیزی کادو میده. اینم کادوی علی جان که ظهر که رسیدیم فوری ازم خواسته کمکش کنم سرهمش کنیم. اینم یه کادوی دیگه که توی سی دی تیزپا دیده بود. وقتی کادو رو باز کرد گفت وایییییییییییییییییییی اینم یه کادو کوچولوی دیگه که موقع خرید کتاب برای خودش گرفته. ...
26 آبان 1392

عنوان ندارد

علی جونم خوبی مامان.   من چرا اینطوری م. نمی دونم چرا هر وقت میبرم جلوی مهد وقتی گریه می کنی تو اداره نمی تونم آروم بگیرم و همه ش منتظرم رئیس بره منم بیام دنبالت و ببرمت بیرون. وقتی کیفتو ازم میخوای و راحت میری بغل مربی ت که خیلی هم دوستت داره بازم یه دلتنگی دیگه میاد سراغم اینکه چرا علی زود ازم جدا شد و رفت. عجب مامانی داری. دیروز بهت میگم علی جان یه قولی به مامان میدی. با سر اشاره می کنی که باشه. می گم علی جان خودت می دونی که من چقدر دوستت دارم. بزرگ شدی قول میدی مامانو تنها نزاری. با سر بهم قول میدی. پسرکوچولوی نازم امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی و سرقولت بمونی چون می دونی چقدر دوستت دارم. امروز دوربینو آوردم ادار...
26 آبان 1392

روزت مبارک عزیزم

روزت مبارک پسر قشنگ مامان    امروز روز جهانی کودکه. روز پسرکوچولوی ناز من. روز همه دوستای ناز علی. عزیزم دوستت دارم. خیلی دوستت دارم. دیشب میگم علی می دونی من چقدر دوستت دارم. می خندی و میگی نععععععععععع هنننننا می گم یعنی چی یعنی من ماشینهارو بیشتر از تو دوست دارم. غش میکنی از خنده. و سرتو می کنی زیر پتو قربونت برم که به اندازه ده تا دختر ناز داری.  شنبه اومده گریه میکردی و دوست نداشتی بری مهد. منم آوردمت اداره. یه نامه از زبون تو نوشتم دادم زیرشو امضا کردی و دادی به معاونمون. اینکه: سلام عمو. ......... اجازه بده بازم مامانم پنجشنبه ها بمونه خونه و منو ببره شهربازی............ اونم خندید. ب...
26 آبان 1392

گردش در شهر

اینجا دیگه کلافه شد و نزاشت عکس ازش بگیرم. همه ش می گه مامایی عکس نهههههههههههه ...
26 آبان 1392

دلتنگی

امروز پنجمین روزی که علی میره مهد   روز سوم اردیبهشت خودم برای اولین بار بردمش. یه کیک خریدم وسایل تولد گرفتم و بردم اونجا براش یه جشن کوچولو گرفتن. دوستای همکلاسیش براش رقصیدن. یاسمین براش رقصید و خلاصه روز اولی خوب بود. از روز بعدش پرستارش ساعت ۱۲ میبرد مهد و همونجا می نشست تا من برم دنبالش. دوبار بی تابی کرده بود و زنگ زدم مامان رفت دنبالش. امروز اولین روزی که رفته مهد و قراره تنها بمونه. به پرستارش گفتم وقتی دیدی داخل مهد شد و داره با بچه ها بازی می کنه تو هم برو. نمی دونم الان چیکار داره می کنه. دلم براش تنگ شده. نمی تونم تو اداره بشینم. ساعت هم که اصلا تکون نمی خوره. خدا کنه زود عادت کنه. و زیاد اذیت نشه. ...
26 آبان 1392

مراسم احیا

دیشب شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان بود.   برای علی کوچولوم سی دی کارتون پوه گذاشته بودم و خودم تو اتاق دیگه داشتم دعای جوشن کبیر گوش میدادم. پخش مستقیم از کربلا بود. تو حال خودم بودم که علی اومد تو اتاق. وقتی دید دارم گریه می کنم با دستای کوچولو و نازش دستشو کشید رو صورتم و منو بوسید. نمی دونم از ذهن کوچولوش چی گذشت. نشست بغل من قرآن کوچولومو گرفت دستش و دهنشو تکون می داد همون طورکه من موقع نماز آروم می خونم. قرآنو باز کردم و بهش گفتم بزار روی سرت اونم همین کارو کرد. بعد قرآنو بوسید و نشست تو بغلم. خدا عزاداری و احیا شو قبول کنه انشاء اله. انشاء اله سال دیگه همین موقع کامل حرف بیفته وبتونه دعاها رو با من تکرار کنه. ...
26 آبان 1392

علی کوچولو تو اداره مامان

صبح روزیکشنبه علی ساعت ۵/۵ بیدار شده بود چون باباش خروپف می کرد نمی تونست بخوابه. تا ساعت ۵/۶ این پهلو اون پهلو شد و آخرش که دید نمی تونه بخوابه رفت یه دونه محکم زد روی دست باباش و گفت اااااااااااه . و دیگه نتونست بخوابه. منهم زنگ زدم خانم سپهری و بهش گفتم نیاد. وسایل علی رو جمع کردم و زدیم بیرون. اول رفتیم پارک سر کوچه یه کم تاب سرسره بازی کردیم. بعد منتظر سرویس شدیم و اومدیم اداره. تو سالن کلی بدوبدو کرد و خندید. با دوستم قایم باشک بازی کردن و با صدای بلند می گفت دا (یعنی دالی). و بلند می خندید.  دکمه های کی بورد رو می چرخوند. می گفت هن. دکمه های دستگاه کپی و پرینتر رو هم خیلی دوست داشت دست بزنه.  خلاصه بع...
26 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد