علی سان من

نقاشی علی جان

روز جمعه با علی داشتیم خمیر بازی می کردیم. ازم خواسته یه دونه اسب براش درست کنم (جدیدا به اسب میگه پیتکو) اسب و درست کردم و بعد گفت یه نفر سوارش بشه یه دونه آدم درست کردم و نشوندیم روی اسب. من دستای آدمک رو می چسبوندم به سر اسب. علی می گفت نه نه و با اشاره بهم می گفت که یه میله درست کن و دستای آدمک رو به میله بچسبون. بچه م اونقدر شهربازی سوار اسب شده فکر می کنه همه اسبها اون شکلی هستن. خلاصه یه دونه استخر توپ براش درست کردم. یه دونه استخر آب و قایق و یه دونه علی کوچولو که سوار قایق شده. آقا شیره با کلی یال و کوپال. بابایی که سوار دوچرخه شده. یه موتور و چند تا ماشین. ماشین آتش نشان هم که خیلی دوست داره درست کردیم. ماشین پلیس که عش...
26 آبان 1392

خداجونم ممنونم

یه مدتیه برای ساختن خونه جدید اسباب کشی کردیم خونه مادرم. یه واحدشون خالی بود. یه کم مرتب کردیم و اسباب کشی کردیم. علی چه کیفی می کنه که نزدیک خونه مامان جون و آقاجون و مامان نون شده. هروقت حوصله ش سرمیره بدو بدو میره بالا. یا از باباش میخواد ببردش خونه مامان نون تا با عمو و دخترش بازی کنه. آقاجون کلی زحمت کشید کم و کسری ها رو برامون فراهم کرد. آنتن تلویزیون رو درست کرد. پنجشنبه برامون بخاری گذاشت. گفت سانی سردش میشه مریض میشه. مامان جون هم کلی برای تمیز کردن اونجا کمکمون کرد.  هفته اول نمی تونستیم حموم بریم آبگرمکن هر وقت روشن میشد دودش میومد خونه. مجبور میشدیم در و پنجره رو باز کنیم. آقاجون اومد و کشف کرد یه کم از لوله ترک ...
26 آبان 1392

روز کودک

این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب می کنند ، ای کاش همیشه در چهره هایتان باقی بمانند ! روزت مبارک دلبندم. کادوی مهد کادوی مامان و بابا کادوی من که خیلی وقت بود دلش می خواست داشته باشه. بزرگترین ماشین آتش نشانی که تو مغازه دیده بودیم. فوری هم بدو بدو برده به مامان جون و مامان نون نشون داده. کادوی بابایی اینم کادوی عمه امروز هم تو مهد جشن روز کودک دارن. خوش بگذره پسرم. روز منم مبارکککککککککک اوه پس داداشم کو؟؟؟؟؟؟؟؟  آهان فهمیدم   داداشی زود زود بیا من منتظرتم.پسرخاله علی سان با من بازی نمی کنه به من میگه گولو بعضی وقتام م...
26 آبان 1392

یه روز خیلی خیلی سخت برای مامان لیلا

روز سه شنبه هفته پیش خونه مادرشوهرم مراسم ختم انعام بود. عصر که همه مهمونا رفتن. عمه گفت من میرم برنجو بیارم. ((چون چهل نفر مهمون برای شام داشتن. منم کلی براشون ژله درست کرده بودم)) گفت سرراه همسرمو هم میارم. علی سان با من میاد. منم فقط گفتم مواظبش باش و رفتم تا نمازمو بخونم.((نمی دونستم همین یه کار کوچولوی عمه باعث میشه دو روز مریض بشم))/ عمه که برگشت علی سان تعریف می کرد که خونه عمه تو دکور یه دونه کالسکه خیلی خیلی کوچولو بود. من از اونها میخوام. عمه هم فقط به من گفت که کلید کمد ثمینو پیدا نکردیم و برگشتیم. شب علی سان با بچه ها بازی کرد و بعد از شام خوابش برد. ساعت 5/1 رفتیم خونه و علی ساعت 2 صبح بیدار شده بود و گریه میکرد ...
26 آبان 1392

برای علی سان یکی یه دونه م

سلام عزیزم می دونم الان تو مهد نشستی و با دوستات بازی می کنی.ولی نمی دونم دلتنگ من میشی یا نه. از اینکه مجبورم بزارمت مهد اونم ساعتهای طولانی واقعا متاسفام. ولی چاره ای نیست. ولی عزیزم بدون که تمام تلاشم رو می کنم که یکی دو سال دیگه درخواست بازنشستگی پیش از موعد بدم و پیشت باشم. حداقل وقتی از مدرسه میای خونه مامان خونه باشه و غذای گرم بهت بده. نه اینکه مجبور باشی یکی دو ساعت تنها تو خونه بمونی تا مامان خسته از سرکار بیاد. خدا بزرگه انشاء اله درست میشه. پسرم اگه بعضی وقتا می بینی مامان از زور خستگی بی حال خوابیده. بعضی وقتا میای سر به سرم میزاری که بیدار شم می بینی نمی تونم و چشمهام پر خوابه ناراحت نشو. این روزا مامان یه کم بیشتر به ...
26 آبان 1392

تنهایی علی کوچولو

چند وقته علی سان خیلی احساس تنهایی می کنه. به یه دستش میگه علی سان به دست دیگه ش میگه ثنا. بعد میگه ثنا خوب شد اومدی من خیلی تهنایی تهنایی بودم داشتم گریه می کردم بیا بازی کنیم. به منم میگه تو مامانی برای بچه هات آب یخ و آب سرد بیار. امروز صبح هم داشتیم میرفتیم مهد وقتی بهش گفتم تو ماشین میشینی من برم برات خوراکی بخرم؟ گفت آره. آب سیب هم بخر. برگشتم دیدم داره گریه می کنه. گفتم علی جان چی شده آخه تو که قوی هستی نباید بترسی. وقتی مامان پیشته هیچوقت از هیچی نترس من مواظبتم در ماشینم بستم. از مغازه هم نگاه ت می کنم. نباید بترسی. من که یه دونه پسر بیشتر ندارم. همیشه حواسم بهت هست. گفت مامایی یه دونه هم دختر بخر. گفتم اسمشو چ...
26 آبان 1392

علی به روایت تصویر

یک زوروی شیرین و دوست داشتنی بت من شجاع من سوپرمن صبح زود خواب از چشماش می ریزه داریم میریم مهد اینم باغ خاله جون و علی در حال خاک بازی وقتی داشتم برای مهمونی زن عمو ژله درست می کردم این ابتکار پسرمه با باقیمونده ژله ها اینم خونه مه بعد از اینکه ژله ها رو درست کردم. طوفان اسباب بازیها   ...
26 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد